کمی آهسته تر زیبا
کمی آهسته تر رد شو ...

و اینکه می گویند آهنگی، عطری، صدای خنده ای  می تواند یکهو ناغافل برت دارد با خودش ببرد، رهایت کند میان کوچه باغ ها، یا که متروکه کوره را هایی از انبوه حس و بو و خاطره ... این حقیقت دارد. به گمانم از حالا صد سال هم که بگذرد گل و تگرگ قمیشی، شیراز چهل ساله دنگ شو، ساربان و زلف نامجو و هزارتای دیگر مرا بردارند، ببرندم، جا بگذارند در جایی آن دوردست ها و بی من بازگردند ...

روزهایی هست که راه که می روی میان پای تو و خاک زمین یک وجبی فاصله است. که تو بر زمین نمی روی، همینطور برای خودت بر خنکای شوق و آرزو و خیال روانی ...

روزهایی هست که می دانی هرکس حال و هوای آن روزهایت را بداند، کنجی از دلش قصه آن روزهای تو را خواهد ...

روزهایی هست که

گر بوده ای که خودت دانی
وگر نه، که من نتوانم بگویمت ...


 ...روزهایی هست

.

.
.