شریک خاموشِ دغدغه ها ...

آیدای کارپه دیم یک زمانی چند سال پیش از شیرینی مصاحبت آدم هایی گفته بود که با زبان تصاویر حرف می زنند. و چه همین است. من چه همه دوست دارم آدم هایی را که دنیا را با ترجمانی تصویری ادراک می کنند. و چقدر همیشه نشتن پای گپ کهنه کارهای این تبارهمه لذت ناب است. یکی از قسمت های محبوبم در برنامه مثلث شیشه ای، مصاحبه با علیرضا زرین دست بود. که چه این اسم برازنده است به هنر دست ها و وقار و گرمی کلامش. و هرگز از یاد من نمی رود زمانی که از بوسه ای می گفت که قبل از بسم اللهِ هر کار بر دوربین فیلمبرداری اش می نشاند، که همواره یادش هست آنچه را که او را بدینجا رسانده. که بوسه هم بر یار قدیمی اش می نشیند و هم بر غیرتی که از دست های خودش برآمده.

یا آن زمان که می گفت اگر بخواهد قابی ببندد برای نمایش امید و زندگی، در آن قاب موجی از دریا را دنبال می کند که به سمت ساحل می آید، به سنگی برخورد می کند و دو شاخه می شود. و بعد در آنسوی تخته سنگ این دو شاخه جداافتاده بار دیگر به یکدیگر می پیوندد. که چه ساده بی تک کلامی حتا، دل آدم را گرم می کند.

که اگر جدایی، فاصله، ار دست رفتن ها هست،
آخرقصه ها اما، رسیدن حکایتی دیرینه است ...

بعد یکی از این شب ها که خسته به خانه رسیده ید و روزگار هم سهمی از غبار را بر دست هایتان، بر جان و دل تان گذاشته بود، بروید و چایتان را که دم کردید و لیوانتان را پر کردید، دستانتان را بر گرمای تلخش حلقه کنید، پانچوی قزمزتان را دور خودتان بپیچید و بنشینید دو یاداشت بهرام بیضایی و هوشنگ گلمکانی را بر نمایشگاه عکس های عزیز ساعتی "با بیضایی در طهران" که جلد میانی (سلام آقای تارانتینو) نمایشگاه های "با حاتمی در طهران" ، "با بیضایی در طهران" و "با کیمیایی در تهران" است در مجله فیلم این ماه بخوانید و خوبتان شود. تا برایتان بگویند از مردی که "با بیان تصویری هر فاصله ای را از میان برداشت". و چه همه دل آشنایند آدم هایی که با صدایی آرام و لبخندی موقر و محو کار می کنند و صبوری می کنند و رشد می کنند و توقیف می شوند و صبوری می کنند و رنگ پیری می گیرند و چروک می خورند و کار می کنند و ... و در تمامی این روزها، آنچه کماکان برجاست این لبخندی ست که خدا می داند از کجا آمده. از کجا امده و اینطور شده قوت قلب همگان. و هیچ خبر ندارند بیرحمان بالادست که اینان با همین بسته شدن دست ها و ولی سردنشدن دل هاشان است که بالا می روند. حالا خواه مردِ تصویرگر باشد، خواه آن مردان دیگری که از او و عکس های تازه اش می نویسند.

و چه در پیش چشمت زنده می شود وقتی بیضایی می گوید "گفت: عزیز ساعتی هستم . نگاهمان برخورد به هم ...
تابه حال هیچ کسی این چنین خودش نبود ... "
که همه دیده ایم آنانی را که بهترینِ خودشانند انگار ...

" از یک زاویه شاید چنین به نظر برسد که پس این عکسها حاوی تفسیر عکاس نیست. اما همان دقت و تأملی که ساعتی با عکسهایش از بیننده طلب میکند، نوعی تفسیر است. میگوید: «ببین! ببین!» درست مثل یک منتقد فیلم که به جای تفسیر فیلم با کلمات، بیننده را به تماشا و تأمل دوباره دعوت میکند. طمأنینه و وقاری در آنهاست در خور سوژهها. سکون و سکوت. بهخصوص عکسهایی از او که آدمی در قاب نیست، انگار حاصل مدتی مکث و تأمل طولانی است. اتفاقاً بیشتر عکسهای او با سوژهی «گذشته» که خارج از چارچوب فیلمها گرفته شده، خالی از آدم هستند. و همین امضای اوست. آدمها که اغلبْ امروزی شدهاند. بنابراین فقط همان نشانهها هستند که برخی از گزند زمان به هر شکل در امان ماندهاند. حسرتخواری او به این شکل در این عکسها متجلی شده که انگار آدمها این عناصر و این «زندگی» را تنها گذاشتهاند و رفتهاند.
و عزیز ساعتی گویی مدتها روبهروی آن در یا پنجره یا سردر نشسته (روی زمین، روی سکوی خانهی روبهرو)، سیر تماشایش کرده، ساعتها در آن سیر کرده و غرق شده، حسابی سرکیف شده، خیال بافته،... و بعد از جا برخاسته، خاک لباسش را تکانده و عکسهایش را گرفته. یا همان جور که آن روبهرو نشسته و در همان عوالم بوده این عکسها را گرفته."

به اینجا که رسیدی، می بینی غبار بر جان نشسته ات چه خودش آرام شسته شده، رفته ...

پاراگراف بالا، نقل قول ها به همراه عنوان از مقاله "لبخند موقر و محو- عکس های عزیز ساعتی از گذشته"، هوشنگ گلمکانی و مقاله "چگونه ساعتی عزیز شد؟-بهرام بیضایی درباره عزیز ساعتی و عکس هایش"، مجله فیلم، شماره 453، بهمن ماه 1391
با این توضیح که یادداشت هوشنگ گلمکانی در اصل بر نمایشگاه قبلی یعنی "با حاتمی در طهران" نوشته شده.