این قرار عاشقانه را عدد بده!

بر روی نیمکت پارک نشسته ام. مانند همیشه، تا بیکار می شوم چرتکه قدیمیِ پسِ کله ام که چوبش خراشیده و نم دار شده دم می گیرد به حساب کتاب کردن. تا ببینم تا کجا چقدر مانده و چقدر جامانده ام. بار دیگر سال ها و تاریخ ها را در خاطرم مرور می کنم. سالی که  گلمکانی و تاسیس مجله، صفی یزدانیان و آغاز کارش در مجله، پرویز دوایی وقتی که ... بعد از قیاس و تفریق سن و سال خودم از آنها از حاصل های مثبت نفس راحتی سر می دهم که چار صباحی هنوز باقیست و از حاصل های منفی خبرم می شود که جا مانده ام. که همان "همیشه چقدر زود دیر می شود." حالا چهل سال دیگر هم از اینجا جم نخورده ام ها، ولی خیال است دیگر. خیالات الکی ...
(جان من تعارف نکنید. بخندید! بله، شتری هستم در خواب هایم پنبه دانه!)


به خودم می آیم و فکر می کنم راستی، یعنی واقعن آدم هایی هستند که در نظرشان نوشتن یادداشتی بر فیلمی، کتابی که به گونه ای ترجمانی از آن اثر به زبان تو، از ورای حائل توست خوشبختی بررگی نیست. یا با خواندن هر نوشتۀ صفی یزدانیان آنقدر احساس درشان انباشته نمی شود که حس کنند پوست تنشان هردم تنگ تر می آید و بایستی بزنند بیرون، ده بیست دقیقه ای از خط کناره پیاده رو بروند و یک بار دیگر هر کلمه، هر خط را در خاطر مزمزه کنند و سرخوش شوند.
اینها را فکر می کنم و راستش را بخواهی درست و حسابی باورم نمی شود. اما می گویمم لابد دیگر!

در میان کسانی که بر توضیح و تفسیر آثار هنری می نویسند گروهی هستند که با شرح خلاصه ای از داستان آغاز می کنند و سپس با بیان نظراتشان درباره جنبه های محتوایی و تکنیکی اثر نوشته را به پایان می برند. دسته دوم اما، اثر هنری تازه براشان شروع کار است، سوت آغاز، خمیر خام. همانطور که مجید اسلامی ناشر کتاب ترجمه تنهایی در یاداشتی بر کتاب می نویسد " نوشته های او اثر را بهانه می کند تا خود اثری دیگر بیافریند. مهم نیست که قانع می شویم یا نه، یا هم نظر می شویم یا نه. می توانیم این نوشته ها را حتا فارغ از خود فیلم ها دوست داشته باشیم. هم چنان که پرواز را فارغ از پرنده ..."

آن را به هیئت ماده خامی به درون خودشان می برند و می گذارند این خمیر شیرین چند وقتی در گوشه ذهنشان باقی بماند، قوام بیاید. گاه به گاه هم می روند سر وقتش و عصاره ای از خاطرات خود، دلبستگی هاشان، عیش و عذاب هاشان به آن می افزایند. بعد سر فرصت آن را در ظرفی چینی با حاشیه ای از ریزگل های قرمز در مقابل ما می گذارند. آنچه پیش ماست، دیگر فقط آن قصه اولی نیست، آمیخته شده با تمام خیالات، عاشقی ها و تنهایی های نویسنده. اینجاست که وقتی صفی یزدانیان از پاریس، تگزاس می نویسد دیگر تنها حکایت آوارگی تراویس نیست. ترجمان اشک ها و سکوت های اوست از ورای حائل تنهایی های این عزیز دیگری.
میلان کوندرا هم جایی چیزی با این مضمون می گفت که نویسنده مانند اسفنجیست که همواره از محیط پیرامونش رویدادها و احساسات مختلف را جذب می کند.
نم این پارچه هم همان سیاه قطرات جوهریست که بر کاغذ می نشیند، جذب تاروپود آن می شود. شکل می گیرد و شکل می دهد.

"بسیاری از این نوشته ها را می توان نامه ای عاشقانه دانست. هربار که درباره فیلمی نوشته ام، برایم مثل این بوده که با شعف پیش دوستی اعتراف می کنی که به کسی دل بسته ای. این نامه ها گاهی مخاطبی از پیش معلوم داشته اند، و به این امید نوشته شده اند تا کسی خاص بخواندشان، از فرط شعف. پس این نامه ها تکثیر شده اند تا شاید او در میان مخاطبان باشد. اویی که همیشه هم از پیش شناخته نیست. بعدها پیداش می شود ...

من در برابر اثر هنری تنهام، اثر هنری تنهایی ام را ترجمه می کند ..."
صفی یزدانیان- ترجمه تنهایی